daddy long legs

همونطور که یه سریتون مطلعید که من یه مقداری(!)از فیلمای هالیوودی خوشم میاد باید بدونین که مامان بنده هم تو نوجوونیاش همین حسو به بالیوود داشته.اسم هنرپیشه های هندیو میدونه و مثلا فیلم شعله رو فقط صوتی شنیده بود و فک کنم حفظ بود.همیشه میگفت که یه قسمتی هست تو فیلم سنگام که دوست دارم ببینی.{کل ماجرای فیلم به کنار،توی این قسمت از فیلم یه زن و شوهر رفتن خارج(فک کنم برای ماه عسل)شوهره میخواد بره کلابی جایی که توش رقاص داره ،خانومه که خیلی باوقار ومتشخص و این حرفا بود برخلاف همه ی وقار و اینایی که ازش دیده بودیم شروع میکنه میرقصه تا شوهرش نره به کلاب:)))یبار قسمت شد و دیدیمش!یه چند روز قبل دیدم تو تلگرام برام فیلم اون قسمت رو فرستاده.نوشته بود که فکر کردم خوشت بیاد.:))منم چون خیلی دختر مهربونی هستم(:دی)باهاتون به اشتراک میذارمش.^_^اینو میگم daddy long legs...

یه امتحانم مونده، وسایلامو هنوز جمع نکردم و فردا اولین باره که تنهایی برمیگردم!

استرس دارم!

از صبح هم این جمله ی«نگو نگو نمیام»ابتدا با لحن خواننده اش و سپس با لحن رادیو چهرازی تو ذهنم ریپیت میشه:/

چرا این روزای آخر داره انقدر کش میاد آخه:(

daddy long legs...

به یه کتاب احتیاج دارم بااسم«how to make a friendship for dummies»!

daddy long legs...

نمیدونم بیگ بنگ تِیوری(همزه کجا بود؟!)رو دیدید یا نه...من نسبتا تازه شروع کردم و وایییی این سریال فوق العادست!یه شخصیت داره این سریال به اسم شلدن کوپر!خب باید بگم که من چقدر نسبت به این شخصیت احساس نزدیکی دارم و   واوو!متوجه شدم که همیشه یه شلدن کوپرِ درون در من زندگی میکرده!با چندتا تفاوت که اولیش اینه:من جینیوس نیستم و نبودم و هیچوقت هم محض رضای خدا حتی از دو به علاوه ی دو هم نتونستم با قاطعیت حرف بزنم!!و دومیش اینکه من یه ورژن خفیف ترم به هرحال دیگه!امروز خودم با دست خودم دو تا دوست و قرار بیرون رفتن رو پروندم.آیاناراحتم؟اوه نمیدونم!وای هنوز یه قسمت از این سریال هست که شلدن از دست فروشنده ی کامیک بوکز عصبانی میشه چون که براش یه چیزی رو اسپویل میکنه:))))))))وای خودِ خودِ من بود!یه آهنگ قدیمی (نسبتا)از چاووشی پیدا کردم اسمش چاردیواریه،موقع شنیدنش(که الانم دارم گوش میدم و فرایند تایپ کردنمو مختل کرده:دی من یه مَردم و نمیتونم دو تا کارو همزمان انجام بدم!)احساس های خیلی عجیبی تو من ایجاد میشه:|نمیدونم منو یاد عید میندازه،یاد ماشین،مسافرت،اتاقم،نمیدونم....خیلی عجیبه:|مید daddy long legs...

وقتی کلاس صبح تشکیل نمیشه و مجبووور میشی بری تزریقات:(

و بعد با یه پرستار خوش اخلاق رو برو میشی..قلب قلب قلب:)

بعد میبینی برف میباره و تو یکساعت وقت داری بری بشینی روی نیمکتی جایی و بلرزی و آهنگ گوش بدی و لذت ببری همزمان!

این آهنگو دیشب کشفش کردم و عاشقشم:)

شب خوابم نمی برد یکمی ولی باید میخوابیدم چون صبح کلاس داشتم و این آهنگ منو خوابوندونْد!

^___^

حاضرم که تموم کلاسام تا ساعت شیشو بیخیال شم و فقط راه برم....برم بیرون از دانشگاه و همینطوری مستقیم الخط ادامه بدم...

هاه!

daddy long legs...

چهارشنبه ها از ۸تا۱۸کلاس دارم!دیروز کلاس ۸تا۱۰تشکیل نشد،ساعت ۱۰تا ۱۲اندیشه داشتم،وارد کلاس شدم و یادم نمیاد من نشستم پیشش یا اون اومد نشست پیش من....بعد گفت چیزی در مورد این استاد میدونی(اینکه خوبه یا نه؟)بعد منم دراوردم نظرسنجی رو نشونش دادم...بعد به اون عدد دو و سه خندیدیم!رفت جلو نشست گفت میخوای بیا...یکم تنبلیم میشد،ولی پاشدم رفتم جلو نشستم.استاد اومد و ...یه کلاس پر بحث داشتیم و من استریت فیس بودم  وقتی اون دختره حرفای بی ربط میزد.خندید و گفت حالت قیافت عالیه جون میده واسه استیکر ساختن،منم خندیدم.ترم شیش بود و وقتی گفتم ترم دو اخماش رفت توهم گفت وای بازم با یه کوچیکتر از خودم!آخر کلاس داشت میرفت سیم رابطی که گرفته بودو پس بده گفتم میخوای باهات بیام!؟گفت اره میخوام که باهام بیای!منم رفتم تو راه سر مکالمه رو با این شروع کردم که:تو سریال نگاه میکنی؟سریال خارجی!؟گفت اره.گفتم بیگ بنگ تئوری رو دیدی؟گفت نه ولی خیلی تعریغشو شنیدم...و اینطوری ما شروع کردیم به راه رفتن و حرف زدن و اینطوری شد که سر سلف تنها نبودم!:)کلی حرف زدیم و فهمیدم که یجورایی باباهای شبیه به هم داریم و هر دوتامون ا daddy long legs...

دیروز یه اتفاق خیلی خیلی خیلی جالب افتاد!بذارین با دیتیلز(!)تعریف کنم!^___^صبح قبل از دانشگاه رفتن،با مامان داشتم چت میکردم ،یه معذرت خواهی بهش بدهکار بودم و چت خوب پیش رفت و تهش گفت که روز خوبی داشته باشی عزیزم!پر از انرژی دویدم به سمت کلاس چون دیرم شده بود!:)))استاد سر کلاس بود و منم اولین جای خالیو که دیدم ردیف اول بود.استاد بعد از یکم حرف گفت که خودتونو معرفی کنید با اسم و رشته و از من شروع کرد...بعد همینجور به ترتیب داشتن معرفی میکردن تا ...رسید به  دختری که پشت سر من نشسته بود....اسمشو که گفت یه چیزی مثل یه نیشگون تو مغزم ایجاد شد....یه صحنه هست تو موش سراشپزنمیدونم یادتون میاد یانه اون مرده هست درازه،نقد میکنه؟میاد رستوران و وقتی اولین قاشق از راتاتوییل رو میخوره یهو برمیگرده به عقب،به زمان بچگیش وقتیکه مامانش اون غذا رو پخته بود و این از در وارد شده بود!دقیقا یه همچین حالتی تو ذهنم ایجاد شد،دهنم باز مونده بود و چشام احتمالا گرد شده بود!وقتی اسم و فامیل و رشته اشو گفت من برگشتم به شبی که تا صبح یه سره آرشیو وبش رو خونده بودم...بسکه این دختر جذاب مینوشت...این بلاگر با اسم وا daddy long legs...

میگفت وقتی  ر بچه بود یهو وایمیستاد میگفت: بغل بغل!

منم الان:بغل بغل!

:(

daddy long legs...

دلم بچه میخواد!

از این تُپُل مُپُلا!

daddy long legs...

چو برخیزد زِ خوابِ ناز و بیند سوی خود رویم

بهانه چشم مالیدن کند تا ننگرد سویم

#ضمیری

daddy long legs...